(ادامه ی داستان ...)
مروارید:وای نکنه خود شو شو.....ما و....ک ک
(با اجازتون پریدم وسط حرفش ):نه اون قابل قیاس نیست خیلی دوستش داری بیشتر موجودات موقعی که نیاز بهش دارن یادش می افتن.
ـیعنی اون م..ماد...
(بااجازتون بازم پریدم وسط حرفش):نه مادر یک فرشتست .اون این فرشترو فرستاده که از ما مراقبت کنه.
ـپس اون باید.....آی فهمیدم فهمیدم فهمیدم .........خدایا چرا زودتر به فکرم نرسیدی؟؟......![]()
![]()
![]()
۰
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۸۹ ساعت 16:7 توسط ستاره
|